جدول جو
جدول جو

معنی دله رفت - جستجوی لغت در جدول جو

دله رفت
گشاد، اصطلاحی در پارچه بافی سنتی، گرسنگی، راه میان بر
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ده هفت
تصویر ده هفت
مسکوکی که در قدیم رواج داشته و هفت دهم آن زر یا سیم خالص بوده
فرهنگ فارسی عمید
(بَ چِ)
دل گرفته. (یادداشت مرحوم دهخدا) :
و دیگر که پیروز شد دل گرفت
اگر زو بترسی نباشد شگفت.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
رفته دل. بی جان. بی دل. ضعیف القلب. (ناظم الاطباء). بیم زده: مستلفج، دل رفته از ترس. (منتهی الارب) ، دل از دست داده. مفتون شده. عاشق و واله گشته
لغت نامه دهخدا
(تَءْ نُ / نِ / نَ دَ)
دل از دست دادن. شیفته شدن. عاشق شدن. دل دادن:
دیده نگه داشتیم تا نرود دل
با همه عیاری از کمند نجستیم.
سعدی.
، اشتیاق یافتن. میل کردن:
روز وصال دوستان دل نرود به بوستان
تا به گلی نگه کند یا به جمال نرگسی.
سعدی.
دیده ای را که به دیدار تو دل می نرود
هیچ علت نتوان گفت بجز بی بصری.
سعدی.
استهامه، دل به چیزی رفتن. سهو، رفتن دل بطرف غیر. (از منتهی الارب) ، ترسیدن. فروریختن دل: مصع،دل رفته و بی دل شدن از بیم یا از شتاب زدگی. (از منتهی الارب).
- دل از جای رفتن، ترسیدن. مضطرب شدن. فروریختن دل:
گفت کوپایم که دست و پای رفت
جان من لرزید و دل از جای رفت.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(دَهْ هََ)
پول مسکوکی که در قدیم رایج بوده. (ازبرهان) (ناظم الاطباء). زری ناسره بود که ده مثقال آن سه مثقال غل و غش داشته. (انجمن آرا) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از دله رج
تصویر دله رج
فرد خارج از صف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ده هفت
تصویر ده هفت
سکه ای در قدیم که عیار آن 10، 7 (زر یا سیم) بوده
فرهنگ لغت هوشیار
انجام کاری به صورت انتخابی یا نامنظم، فضول
فرهنگ گویش مازندرانی
۲میوه ای که فقط درون آن پخته و بخش بیرونی آن خام مانده باشد
فرهنگ گویش مازندرانی
به میان افتاده
فرهنگ گویش مازندرانی
نوعی ابزار درتراشیدن قاشق چوبی، وسیله ای برای بیرون آوردن
فرهنگ گویش مازندرانی
ردیف میانی
فرهنگ گویش مازندرانی
راه میان بر
فرهنگ گویش مازندرانی